پائیزِ لعنتی

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

و من هفده ساله بودم کاش...غرق در دنیای آبی.

باران زدگی هایم را به پاییزی از جنس تو میهمان می کنم مباد از فوران زرد ها زیر قطراتی به درشتی درد گذر از کودکی هایی که کودکی نکردیم هم،خیس نشوند.

آری

تمام درد من اینست

پاییزی که می ترسم با تمام زردیم مرا پایبند نارنجی های،قرمز نما،کند.

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز

و من سالهاست چشمانم را گرفته ام با عینکی که همه چیزهایم را آبی نشان دهد

 هرچند سیاه...سیاه...س ی ا ه. .  . است.

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد 6 مهر 1389 ساعت 14:43 http://koorab.blogfa.com/

وقتی می رسه که دیگه بهونه ت اون یکی دیگه هم نیس... همینجوری الکی واسه خودت بگا می ری و خودتم نمی فهمی واسه چی... همیشه ی خدا چند جای کار می لنگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد