اتفاق افتاد دست من نبود
من نفهمیدم چرا عــ اشــ قـــ شدم
ساده تر ازو نی که فک می کنی
بی دلیل و بی هوا عاشق شدم
قلب من یک عمر با من بوده و تازه فهمیدم کجاست کارش چیه
تازه فهمیدم همه افسانه ها شعر ها معجزه ها کار کیه
من نمی دونم چرا حس می کنم این روزا احوال من بهتر شده
فرق کرده خنده هامو گریه هام
عکس من تو آیینه واضح تر شده
اتفاق افتاد دست من نبود
من نفهمیدم چرا عــ ا شـــــــــ قــــــ شدهم
چی باس بگم؟ اصلا باس بگم؟
نمی دوونم اگه می دونستم که اینجا نبودم ...
دیشب داغون شدم... نه بابا نه داغون که شده مث نقل ونبات
ویــــــ روون شدم
من چه می دونستم اینجوری درگیر میشم
آخه چرا من به خاطر اشتباهی که چند سال پیش کردم باس این همه تقاص پس بدم؟؟هان؟
چرا نمی تونم ازین لعنتی بیروون بیام...
می خوام واس خودم باشم بابا...
نمی دونم چجوری بگم که تو حالیدونتون بیفته ایــــــــن تکراری نی
باش که حرف میزنم
خیس عرق میشم
هنوز صـــــافِ صافِ.....شایدم اتوش کشیدن......بمانـــ اد
به ما خوشیشو میرسونه...خوش باشه.
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
و من هفده ساله بودم کاش...غرق در دنیای آبی.
باران زدگی هایم را به پاییزی از جنس تو میهمان می کنم مباد از فوران زرد ها زیر قطراتی به درشتی درد گذر از کودکی هایی که کودکی نکردیم هم،خیس نشوند.
آری
تمام درد من اینست
پاییزی که می ترسم با تمام زردیم مرا پایبند نارنجی های،قرمز نما،کند.
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
هنوز پاییز .... پاییز ..... پاییز
و من سالهاست چشمانم را گرفته ام با عینکی که همه چیزهایم را آبی نشان دهد
هرچند سیاه...سیاه...س ی ا ه. . . است.
حالم اصلا خوش نی
چن روزیه یه مریضی مسخره به دردای دیگم اضافه شده...
الانم انگار یه بســــــــت کشیدم...منگِ منگــــــــــ م...
حالی میده ..مستی بی سردرد..
هه...
اثر آمپولاس.
خوش زی...
مخ مخای س ی گ ا ر
با هیچ چی رفع نمیشه....
اه ه ه ....
لعنتی...
اصلا یکی نی بگه حالا واس چی بجای اینکه تو اونو بکشی اون داره تو رو می کشه...
اَ..اِ...اُ..شو خودتون بذارین.
خوش زی....
اَم ما که کشیده بیرون دیگه خوشی....
هه....
زی...
سرم درد می کند و می خواهم درد بی درمان بگیرم به تو چه؟
هان ؟
ب ه ت و چ ه ؟؟؟؟؟
اصلا می خواهم گند بزنم به زندگیم!
آری با دستان خودم!
با همین دستهایی که ساختمش...
گور پدر...ای بابا ...مگر می گذارند دهان وامانده بسته بماند...
اکِ هی.
برو....می شود؟؟؟؟؟
ب ب ب ب ب رررررر ووووو
تا همه چیزت را به گ... نداده ام...
چمدان لعنتیت را بردار و بررررو